۱۱ سال پیش که اومده بودیم اینطرفا ، حسابی بررسی از مرجع اردبیل طبق کپی رایت رو دیده بودیم و اینبار قرار بود تنها نظاره گر تغییرات کلی شهر باشیم ساعت ۶ عصر ، خیلی خسته و کوفته رسیدیم بررسی از مرجع اردبیل طبق کپی رایت . تا ساعت ۸ فقط استراحت کردیم . بعد من و موسیو و داداشم زدیم به دل شهر تا اولا یکم شهر رو بگردیم ، دوما دختر عمومو که برای کارای دفاعش اومده اردبیل پیدا کنیم و به جمعمون ملحق کنیمش سوما برای تولد بابا ( که شب بعد بود و بابا دیگه باهامون نبود ) بساط جشن تولد فراهم کنیم . اردبیلللل ....حرف مثبت زیادی ندارم برای گفتن درباره اش . هواش خوبه ، کبابش عالیه ، نسبت به خیلی از شهرهای بزرگ مملکتمون قیمت خوراک ارزونتره که شاید مهمترین دلیلش وفور نعمتشه اما ... خب اما زیاده آدماش بداخلاقن .... ما خوزستانیا تابستون که میشه ، گرما طاقتمونو کم میکنه پ زود جوش بود مردم برامون توجیه پذیره ، اما جایی مثه اردبیل ، بداخلاق بودن آدماش برامون توجیه پذیر نیست . از شهریت هم که دیگه نگم ، چون بنظر هممون اردبیل یه دهات بزرگ بود که شهریتی توش دیده نمیشد مثال میزنم خدمتتون : ⁃ اتوبانهای زیادی که وسط اتوبان یکطرفه میشد و حتا خیابانی برای رفتن داخلش نبود و میدیدیم که وسط اتوبان ماشین ها دور میزنن ⁃ یا چراغ قرمز هایی که وجود نداشتن و برای دیدنشون باید دو تا چهارراه بعد رو دید . ⁃ یا خیابانهایی که اسم نداشتن و برای اشاره بهشون باید میگفتیم خیابانِ از میدان فلان تا ایستگاه فلان ⁃ یا خیابانهای یکطرفه پشت سر همی که انتهاشون بن بست بود یا .....ما آدمهای سختگیری یا عیب جویی نیستیم و ویژگی شاخص خونواده امون اینه که همه چیز رو قسمت خوبشو میبینیم . اینبار هم سعی میکردیم بخندیم و زیبایی های شهر رو ببینیم .اما هیچ این نکات از چشم کدوممون دور نموند . تا جاییکه بابابزرگم طاقت نیوورد و گفت “ اردبیل خیلی پس رفت کرده و بجای بهتر شدن خراب شده “اما از شهر که بگذریم ، ما شب خوبی رو توی اردبیل گذروندیم . برای بابام تولد گرفتیم درحالیکه خودش اصلا یادش نبود و برای بار اول دیدم که از اینکه براش تولد گرفتیم ذوق زده شد . صب بعد از صبحانه هم بارمون رو بستیم و با بابا که برمیگست اهواز و اردبیل که داشتیم ترکش میکردیم خداحافظی کردیم قرار بود بعدش بریم شمال مامان اول گفت بریم گردنه حیران
داداشم ولی خسته و بی طاقت شده بود و میگفت دوست داره دیگه مسافرتمون تموم شه
آخرشم تصمیم گرفته شد که یه کله بریم تا تهران
روز گرم و آفتابی ای بود
من پیشنهاد دادم ، لااقل بیاین از مسیر خلال به اسالم بریم که لااقل مسیرمون خوشگل باشه .
وقتی رسیدیم به وسطای جاده اسالم به خلخال ، فک کردم چه خوب شد که اختتامیه ی مسیر با عبور از این قططعه از بهشتی که خدا گذاشته روی زمین زیبا شده .
نیمه شب رسیدیم تهران . 14 ساعت رانندگی توی ترافیک .
دو ساعت آخر مسیر رو هیچ گس هوشیار نبود . حتی راننده ها
من به جاده خیره بودم و چشمای موسیو که از باز بودنشون مطمئن بشم .
اما حتی به هوشیار بودن چشمای درشت شده اش که پاک هم نمیزد اطمینان ندارم .
داداشمم صبح زود رفت اصفهان سراغ کار و زندگیش
ما موندیم و تهران و چند روز تعطیل و روزهایی که با هیچ برنامه ای پر نشده هنوز
آنارام باشید
ام اس من...
ما را در سایت ام اس من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ms-roomo بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:55